هوای تازه احساس

السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت

یه حرم پر از صفا میون قلب عاشقا

هزار هزار بال ملک فرش حرم تا بخدا

گنبد طلا.ایوون طلا.صحن طلا.دست طلا

هرچی بگم بازم کمه خودت طلا امام رضا

تو این دنیای بی کسی آقا ببین جار میزنم

تو شهر غربت آقا جون تکیه به دیوار میزنم

زل میزنم یه گوشه ای روبرومه نور خدا

یه مرد خوب و مهربون بهش میگن امام رضا

دلم میخواد رو گنبدت تو حرمت

تا که یه لحظه ببینم جلوه جود و کرمت

یکی داره داد میزنه تو صحن گوهرشاد تو

یکی دخیل بسته آقا به پنجره فولاد تو

یکی داره با شور و شین عشقو پیشت رو میکنه

با جارو نه... با وژه هاش صحنتو جارو میکنه !!!!!!!!

یکی داره اینجور میگه آقام غریب الغربا

اگه میشه یه بار دیگه منو ببر کرب و بلا

گنبد طلا.ایوون طلا.صحنت طلا.دستت طلا

هرچی میخوای ازم بگیر منو ببر کرب و بلا


نوشته شده در پنج شنبه 91/5/19ساعت 5:54 عصر توسط مائده سادات عزیز نظرات ( ) |

 

میان دل تاریک جزیره  زمینی برهوتی،

 صدای ملکی خسته که رفته به خطا،

 رانده شده از حرم قرب خدا،

 در دل آن ظلمت مطلق تک و تنها،

 به درگاه خدا، گرم انابه وَ توبه،

 پر از ناله و یک چشم که بر رحمت حق دوخته، او کیست؟

 همان فطرس پر سوخته، همان فطرس نومید،

 که با حکم خداوند در آنجا شده تبعید،

به جبران خطایش،

 شده گریه و تسبیح و دعا زمزمه ی صبح و مسایش،

 به همین حال شب و روز پر از ناله و غم از پی هم،

 تا که به ناگاه، شبی آمد و نزدیک سحرگاه،

 دوباره به امید کرم حضرت ا...، به صد آه، نظر کرد به بالا،

 وَ ماتش زد و خیره به سما، وای عجب همهمه ای گشته به پا،

 در دل طوفانی افلاک، فراتر ز تصوّر وَ بالاتر از ادراک،

 عجب شور عجیبی، عجب نور عجیبی، عجب عطر دل انگیز و مسیحائی سیبی،

نظر کرد به بالای سرش دید، همه در و برش، بال زنان جمع ملک را، جلودار همه روح الامین بود
*****
صدا زد که بیا، آی امین ملکوتی خدا، زود بگو با من دلخسته که این همهمه ها چیست؟

 بگو اینهمه غوغا و هیاهو، وَ این زمزمه ها چیست؟

بگو عطر دل انگیز و مسیحائی سیب از نفس کیست؟
*****
وَ جبریل فرود آمد و آرام نشستی به کنارش، دلش سوخت به حالش،

 به او گفت: خداوند وفا آمده فطرس، به هر درد دوا آمده فطرس،

 وَ بر صورت آئینه ی خاکستری خاک زمین، عکس خدا آمده فطرس،

 رئیس الشهداء آمده فطرس، چرا ساکت و غمدیده نشستی،

 شه کرببلا آمده فطرس، نگار ازلی آمده برخیز، حسین بن علی آمده برخیز


*****
ببین بال گشودند ملائک همه با شوق به راهش،

 همه صف زده تا لحظه ای از دور نمایند نگاهش، حسین آمده فطرس،

که اینگونه به هم ریخته عالم، وَ از یمن قدومش شده خاموش جهنم،

به پابوسی او آمده آدم، برای زدن شانه به گیسوی شریفش به زمین آمده مریم،

 برای زدن بوسه به گهواره ی او آمده حوا، کمر بسته میان خدمش حضرت عیسی،

 به دربانی او آمده موسی، وَ پیش قدمش حضرت یحیی، بریده سر خود را،

مه فاطمی و حُسن ختام آمده بر حُسن بنی هاشمی از دامن زهرا،

چه زیباست که با آمدنش یوسف کنعان، دگر افتاده زچشمان زلیخا،

ثمری بر شجر شیر حنین آمده فطرس، بده مژده حسین بن علی آمده فطرس
*****
وَ جبریل از او گفت و از او گفت، که یک باغ پر از غنچه ی امید،

به صحرای دل فطرس غمدیده شکفت و به نگاهی،

 پر از شوق به او گفت: مرا هم ببر از این شب ظلمانی تاریک،

 که تا عرض نمایم به در خانه ی او چاوش تبریک
*****
وَ آن فطرس بی بال، میان بغل روح الامین جای گرفت و همگی هلهله خوان،

 بال زنان، سوی مدینه، از آن خشکی بی آب و علف پای نهادند به یک چشمه ی پُر آب،

رسیدند به سرچشمه ی مهتاب، رسیدند دَرِ خانه ی ارباب
*****
پس از عرض سلام و ادب و عرض ارادت، علی داد به آن فطرس بی بال اجازت،

وَ فرمود، چرا سوخته ای؟ چیست؟

 بگو شرح حکایت، وَ او بوسه به خاک قدم حیدر کرار زد و زار زد و حال دلش گفت، وَ از آنچه گذشته است

بر احوال دلش گفت، که ناگاه، همان کودک گهواره نشین حضرت مولود،

اشاره به سویش کرده وَ فرمود: درست آمده ای آی فرشته،

 که من رحمت حق هستم و داروی تو باشد کف دستم،

فرشته پُرِ از شوق، دو دستش به کف دامن پُر چاره ی او زد،

پرش را به روی چوبه ی گهواره ی او زد، پر و بال در آورد و به او گفت: که جبران عطایت نتوانم،

نه تنها نتوانم که ندانم، ولی بر تو و بر نام تو سوگند،

که تا عمر مرا هست به دنیا ز تو خوانم،

 وَ هر جای زمین هر که تو را داد سلامی به تو مولا برسانم
*****
گذشت آن شب و فطرس پس از آن شب، فقط گوش به زنگ سخنی،

درد دلی، حرف و کلامی، وَ سلامی، که فوراً برساند به بر ساقی صحبای محبت،

 وَ لبی تر کند از گوشه ی جامی
*****
گذشت آن شب و تقویم خداوند ورق خورد و در ایام محرم،

شبی عاشق دلسوخته ای گوشه ای از خیمه ی عالم، به حسین بن علی داد سلامی، وَ همان فطرس پیغام بَرِ نامه رسان، زود به سوی حرم شاه پرید

 و ز ره دور صدا زد که سلام ای پسر حضرت زهرا، سلام ای گل دنیا،

 ولی هیچ جوابی نشنید آه، دوباره به همان لحن صدا زد که حسین جان،

 سر حضرت سلطان، به سلامت، ببین آمده ارباب، غلامت، جوابی بده، قربان کلامت، دوباره کسی از

گوشه ی دنیا به هوای نگهت گفته سلامت، ولی باز جوابی نشنید آه
*****
دلش شور زد و رفت جلوتر، عجبا، دید قیامت شده بر پا،

دل دشت بلا پر شده از ناله ی زهرا، زند بر سر خود زینب کبری، دلش ریخت،

 پرش، نه، که تمامیّ وجودش همه آتش شد و بی حال،

 به هر چه که رمق بود در آن بال، پری زد سوی گودال، چها دید؟... بماند،

دعا کرد دگر زنده نماند، پرش را به روی خون خدا زد، وَ از سوز دل خسته صدا زد،

که ای کشتی طوفان زده ی موج بلا، آه حسین جان،

چه آورده به روز تو ببین کرببلا آه حسین جان
*****
از آن خاک به سر ریخت، پَرِ خونی اش از خاک جدا شد،

 وَ فریاد زنان، بال زنان، دور زمین پر زد و بر صاحب خود نوحه سرا شد،

 وَ هر جای دل خاک که از خون شریفش، به زمین ریخت نم خون خدا روضه به پا شد
*****
الا بی کفن کرببلا فطرس پر سوخته مائیم، از آن روز همه تا دم فردای قیامت به خدا غرق عزائیم،

همه نوحه سرائیم، به ما نیز نگاهی بنما، یا که دعائی، همه محتاج دعائیم،

 کرامت کن و دستی به پَرِ سوختگان زن، که دلتنگ اذان حرم کرببلائیم ...

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/5/19ساعت 2:56 صبح توسط مائده سادات عزیز نظرات ( ) |

 

 

 


 


شبی در خواب و چشمم دید رویای حضورش را
مسیر سبز زیبای عبورش را


 


و دیدم خواب شیرین سحرگاه ظهورش را


 صدایی را که عالم می شنید آن شب   میان خواب من هم می شنیدم

 و در آن خواب شیرین و تماشایی چنین دیدم

 سحرگاه دل انگیزی ، زمین سبز و تهی از برگهای پائیزی

 تمام پهنه افلاک درهم بود              غوغای عجیبی در دل تاریک عالم بود

 عجب صبحی ، که عالم فارق از غم بود     

  عجب صبحی که با تابیدن خورشید قلب آسمانها

جایی از آن لا مکانها   بر زمین تابید نوری سبز   

  مژده از ظهوری سبز

بانگ چاووشی می خواند   

   مردم را به سیمای حضوری سبز

 صدایی آشنا بر گوش عرشیان و فرشیان آمد 


  رسیده روز موعود آی مردم مهدی صاحب زمان آمد

 و آقا آمد و فرمود آری من همان مهدی موعودم

 ای چشم انتظاران ظهور من کجائید             همه لبیک گو سوی من آئید

 به آوا تمام شعر ها ناباورانه           به سوی خانه کعبه روانه

 رسید از آسمان چارمین عیسی    نه عیسی که تمام انبیاء 

 موسی و یخیی و سلیمان ،  آدم و حوا

 از سوی دگر الله اکبر گو جبرئیل         

     بر یاری فرزند پیمبر       با نوای یا امیر المومنین حیدر


  همه پروانه و او شمع ، از سرتاسر عالم ، به دورش جمع             

 حلقه زد سپاه و گشت سرگرم نگاه و تکیه زد برخانه کعبه

 همه محو تماشای جمال یوسف کنعانی زهرا     در آن صبح فِرار   

  هر کس با زبانی درد دل می کرد

 از یک سو یکی می گفت: آقا دیر کردی ببین ما را از هجرت پیر کردی

 یکی با اشک سرگرم تماشا این چنین می گفت :

 یار چاره سازم     دعایم بود بین هر نمازم             بیایی تا به راهت جان ببازم

 یکی می گفت : مردم از جدایی   نمی دانستم آقاجان کجائی؟

 
در آن حال تماشایی                  در آن بزم ثریایی

 پر از درد دل و حرف نگفته        یکی پرسید از آقا

 از آن گنج نهانی نهفته              به آقا گفت بین آن هیاهو   

 عزیزم قبر زهرا مادرت کو؟            


عزیز زهرا ، امید و صاحب دلها ، انگشت اشارت برد بالا

 با نگاهش گفت : ساکت      همه مهر خموشی خورده بر لب    

   نمودی از جلال عمه زینب


 به سر عمامه سبز پیمبر           صدایی دلنشین مانند حیدر        

     شکوه آسمانی مثل مادر


 شمیمی دلنواز از گلشن راز                میان چشمهایش چشمه ای لبریز احساس                

 نوایی با صلابت با حیاء در اوج احساس             به ابرویی گره کرده چون ابروی عباس

 صدا زد ایها الناس : منم فرزند زهرا      انا المهدی ، منم یس و طه

 منم فرمانروای آسمانها              من از نسل علی مرتضایم          

 من ‌آن خونخواه شاه کربلایم     

 

  و با آوردن نام شریف کربلا            دلهای مردم را تکان داد      


   به مردم تکه های کهنه ی پیراهن سرخی نشان داد

 

صدا زد : آی مردم جد ما را تشنه کشتند              غریب کربلا را تشنه کشتند


 عزیز فاطمه نوحه سرا شد                دوباره محشری کبری به پاشد

 

و با مشتی گره کرده به هم زد              پلک چشمان تًرش را


و می لرزاند بغضی تلخ اعضای شریف تنش را               و بغض آلود فرمود:

 آه ای دلداده های روز میقات             به پشت پرچم سرخ لثارات      

   برای انتقام آماده باشید                            به یاری امام آماده باشید

  به به عجب خواب قشنگی دیدم آن شب

  تمام عشق را فهمیدم آن شب

 به چشمانی پر از اشک و دلی لبریز از غم به او گفتم  :

 عزیزم : عزیز در سفر ، یار غریبم ، به آخر آمد عمر من کجایی؟

 دعا کن زنده باشم تا بیایی              انت فی قلبی یا اباصالح

تا امر فرج شود مهیا بفرست                 بهر فرج و ظهور مهدی(عج) صلوات

 

 


 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/18ساعت 10:7 عصر توسط مائده سادات عزیز نظرات ( ) |


نوشته شده در پنج شنبه 90/12/11ساعت 11:35 عصر توسط مائده سادات عزیز نظرات ( ) |

این خبر فوریه! شما هر کدوم یک رسانه هستید به همه اطلاع بدید...


مسیر شماره 1 ؛

 

میدان حسادت ، بلوار جهالت ، خیابان ضلالت ، خیابان خیانت ، دروازه

 

جهنم . . .


 

مسیر شماره 2؛

 

مسجد ضرار ، میدان ابوجهل ، خیابان ابوسفیان ، دروازه جهنم . . .

 


مسیر شماره 3 ؛

 

پایگاه انگلیس ، چهار راه آمریکا ، خیابان اسرائیل ، دروازه جهنم . . .

 


نوشته شده در جمعه 90/12/5ساعت 7:56 عصر توسط مائده سادات عزیز نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak