هوای تازه احساس
السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت
یه حرم پر از صفا میون قلب عاشقا
هزار هزار بال ملک فرش حرم تا بخدا
گنبد طلا.ایوون طلا.صحن طلا.دست طلا
هرچی بگم بازم کمه خودت طلا امام رضا
تو این دنیای بی کسی آقا ببین جار میزنم
تو شهر غربت آقا جون تکیه به دیوار میزنم
زل میزنم یه گوشه ای روبرومه نور خدا
یه مرد خوب و مهربون بهش میگن امام رضا
دلم میخواد رو گنبدت تو حرمت
تا که یه لحظه ببینم جلوه جود و کرمت
یکی داره داد میزنه تو صحن گوهرشاد تو
یکی دخیل بسته آقا به پنجره فولاد تو
یکی داره با شور و شین عشقو پیشت رو میکنه
با جارو نه... با وژه هاش صحنتو جارو میکنه !!!!!!!!
یکی داره اینجور میگه آقام غریب الغربا
اگه میشه یه بار دیگه منو ببر کرب و بلا
گنبد طلا.ایوون طلا.صحنت طلا.دستت طلا
هرچی میخوای ازم بگیر منو ببر کرب و بلا
به خدا گفتم :
بیا جهان را قسمت کنیم
آسمون واسه ، من ابراش مال تو
دریا مال من ، موجش مال تو
ماه مال من ؛ خورشید مال تو ...
خدا خندید و گفت :
تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو
آری اسرائیل به جان مادرت به ما حمله کن
آقای اسرائیل ! در خبرها شنیدم که می خواهی به ما حمله کنی . تصمیم خوبی گرفته ای . می خواهی با این کارت به همه نشان دهی که هیچ ما را نمی شناسی . درست است تو ما را نمی شناسی اما اجداد ما را خوب می شناسی . بچه های خیبر را می گویم ، بدر را ، خندق و فتح المبین را می گویم ، والفجر 8 و کربلای 5 را می گویم .
آری ما بچه های همان هاییم . الآن هم دلمان برای کلاشینکف تنگ شده است . برای سنگرهای خاکی . دلمان برای سربندهای یازهرا و لبخندهای بی ریا خیلی تنگ شده و سرمان هم حال و هوای نیزه سواری کرده است !
ما دلمان برای این تنگ شده که یکبار هم که شده ادایهمت و باکری و خرازی و کاظمی و چمران و زین الدین و بابایی و صیاد و شیرودی و دوران و ... را در بیاوریم .
حمله کن ! اصلا همین امروز حمله کن . فقط یادت باشد که اینجا عراق و افغانستان نیست ، اینجا لبنان هم نیست . اینجا ایران است . و نامش به همان اندازه بلند است که نام تو کوچک .
آری اینجا افغانستان نیست که جنگ داخلی داشته باشد و تو بخواهی میانجیگری ما را بکنی . ما با همه اختلاف نظرهایی که در کشورمان البته در بحث های تئوری داریم (که این هم از نشانه های یک حکومت مردمی و متمدن است ) همه فرزندان سید علی خامنه ای هستیم . ما با او تا آخرین گلبول قرمز خونمان عهد بسته ایم ! خون ، کمترین چیزی است که فدایش می کنیم .
سید علی لب تر کند ، شکمت سفره است . نگاه کند پرچمت زیر پاهاست . اشاره کند تلاویو ویران است . فرمان بدهد ، 7 میلیون یهودی را دوباره آواره می کنیم .
حمله کن ولی بدان که قدس مال ماست . قبله ی اول ماست . احترامش کمتر از مکه نیست . اتفاقا از وقتی شنیدیم می خواهی حمله کنی خوشحال تر شده ایم . چند وقتی است بچه ها حال و هوای نماز خواندن در بیت المقدس در سرشان است . اصلاً ما دوست داریم به مناطق جنگی راهیان نورمان فلسطین را هم اضافه کنیم !
حمله کن ! اما فراموش نکن که ما نواده گان سلمان فارسی هستیم . همان یار اهل بیت پیامبر که از آنان هم شد. ما مقتدایمان حسین است . ما از بچه گی شیر را از سینه مادرانمان با ذکر یا حسین خورده ایم و اولین چیزی که زیر زبان ما گذاشته اند تربت پاک حسین علیه السلام بوده است . ما قبله ی نمازمان مکه است ولی قبله ی دلمان کربلاست . مگر سجده ی پایانی زیارت عاشورای ما را ندیدی؟
راستی حسین را که می شناسی ؟ پسر علی را می گویم . علی ! همان که درِقلعه ی خیبر شما را با یک دست از جا کند . حسین پسر آن علی است . حسین همان است که وقتی در برابر ده ها هزار نفر یزیدی ایستاد ، لحظه ای ترس به دلش راه نداد . و تا آخرین گلبول قرمز خونش در راه دین خدا ایستادگی کرد . حسین آن روز 72 نفر همراهش بودند که مثل خودش ، و البته قبل از خودش ، جانشان را فدای حسین کردند ، ما الآن در ایران 70 میلیون فدایی حسین داریم ، که به هیچ وجه منتظر نیستند سید علی فرمان دهد همان اشاره اش برای نابودی تو کفایت می کند.
ما ضرب المثلی داریم که می گوید : آزموده را آزمودن خطاست . تو که ما را در این سی سال زیاد آزموده ای و البته شناخته ای . تو می دانی که ما بچه های مستضعفیم و باکی از جنگ نداریم ، مصداق همان جمله هستیم که خمینی عزیز گفت : ما مرد رمضانیم و از تحریم نمی ترسیم ، تو ما را می شناسی و از خشم عاشورایی مان هم خبر داری . 9 دی را که فراموش نکرده ای . ساندیس و نی ساندیس را هم که می دانی چیست ! ساندیس مال ماست و وظیفه نی اش فر روفتن در چشم تو .
به هرحال :
اللهم صَلّ عَلیَ مُحَمّد و آلِ مُحَمّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
یک خاطره
وقتی که از در کلاس وارد شد، همه به احترام او برخاستند. مثل همیشه متین و آرام بود. شور و نشاط رندگی را می شد در نگاه های نافذش دید. چند لحظه سکوت کرد تا کلاس آماده شنیدن کلامش شود. نگاهی به سرتاسر کلاس انداخت و با تبسمی دلنشین کلامش را آغاز کرد: بچه ها شاید امروز آخرین روز درسی من با شما باشد. من فردا برای عزیمت به جبهه، به اهواز می روم و از همه شماها حلالیت می طلبم. اشک گونه بیشتر بچه ها را خیس کرده بود. بعد نسبت به معلم جدید سفارش کرد و از ما خواست در تکریم و احترام او کوشا باشیم. با تک تک بچه ها خداحافظی کرد. حال غریب و خوشی داشت. او رفت و کلاس در نبود او در سکوت فرو رفت.
چند ماه بعد مدرسه را در شهادتش عطرافشان کردند. او رفت اما خاطرات خوش او نوازشگر شب های تنهایی بچه ها شد.
هوالمحجوب
شمیم عطر گل یاس کی می آیی پس؟
هوای تازه ی احساس کی می آیی پس؟
میان این در و همسایه آبرویم رفت
تو را به حضرت عباس کی می آیی پس؟
Design By : Pichak |